بهایی‌گری”؛ جستاری در دیگرستیزی”

 

کسروی در جوانی ردای روحانیت از تن بیرون کرد و جامۀ نو پوشید ولی به گواهی آثارش تا فرجام خونین زندگی از جزم اندیشی فقیهانه نرست. دگراندیش ستیزی، خشونت زبانی و دگرباش هراسی او سیمایی از معممی ناروادار ترسیم می کند که به ظاهر مکلا شده بود.

کسروی را در سه چهره می توان بازشناخت: تاریخ نگار، زبان شناس و بنیان گذار آیین پاکدینی. هر اندازه سنجشگری آفرینندۀ آثاری همچون تاریخ مشروطه ایران، تاریخ هیجده ساله آذربایجان و آذری یا زبان باستان آذربایجان ستودنی ست، تندخویی، یکسونگری و نارواداری نگارندۀ ورجاوند بنیاد، صوفیگری و بهاییگری در خور نکوهش است

کسروی پژوهشگر به درستی قدر دیده و بر صدر نشسته ولی کسروی فقیه-پیشوا از دیده ها پنهان مانده است. علت را شاید بتوان در قتل دلخراش کسروی توسط فدائیان اسلام جست که او را در نظر بسیاری به قدیسی شهید بدل ساخت که خطا را به ساحتش راهی نبود.

تنها در دو دهۀ اخیر بوده که پژوهشگرانی همچون محمد توکلی طرقی (تجدد اختراعی، تمدن عاریتی و انقلاب روحانی، ایران نامه سال بیستم، شماره ۳-۲ بهار و تابستان ۱۳۸۱)، محمدرضا قانون پرور( پاکدینی در آراء کسروی: نگرشی عقلائی به دین، ایران نامه سال بیستم، شماره ۳-۲ بهار و تابستان ۱۳۸۱)، محمدعلی موحد ( کسروی و تاریخ مشروطه او، نگاه نو، ویژه نامه انقلاب مشروطه ، مرداد ۱۳۸۵)، خسرو ناقد (احمد کسروی؛ پژوهشگری، سرکشی و خرده نگری، آفتاب سال سوم، شماره ۲۷، تیر ۱۳۸۲) و فرزین وحدت (بن بست تجدد در اندیشه احمد کسروی، ایران نامه سال بیستم، شماره ۳-۲ بهار و تابستان ۱۳۸۱) از تعصب و ستیزۀ جویی کسروی، امتناع تجدد در اندیشۀ وی، و همسانی شگفت انگیز برخی آرای او و روحانیون شیعه در اموری نظیر زن هراسی، دین سالاری، تکلیف محوری و مجازات مداری سخن گفته و بر سویه های تاریک کارنامۀ او پرتو افکنده اند.

“کسروی هر چه بود روا دار و دیگر پذیر نبود. همچون بیشتر فقها خود را امیر ملک حقیقت می دانست. تنها او بود که اسلام ناب را می شناخت: خدا به من فیروزی داده که زبان قرآن را می دانم و اسلام را چنان که هست می شناسم و هر آنچه درباره خداشناسی می گویم جز گفته های قرآن نیست.”

کسروی هر چه بود روادار و دیگر پذیر نبود. همچون بیشتر فقها خود را امیر ملک حقیقت می دانست. تنها او بود که اسلام ناب را می شناخت: خدا به من فیروزی داده که زبان قرآن را می دانم و اسلام را چنان که هست می شناسم و هر آنچه درباره خداشناسی می گویم جز گفته های قرآن نیست. ( پیمان، سال ۱، شماره ۱۳، ص ۱۳)

دگراندیشان، بی بهره از فره ایزدی کسروی، بدآموزانی بودند پریشان گو با نوشته هایی گمراه کننده که می بایست در کام آتش فرو می رفت: باید نوشته های زیانمند را نابود گردانید… اینها مردمان را به گمراهی کشانیدنست. اینها با خدا و جهان دشمنی ورزیدنست… بت پرستی، فلسفه، صوفی گری، خراباتی گری، شیعی گری، باطنی گری، بهائی گری، و بسیار مانند اینها، همه از آن گونه است… باید نوشته های زیانمند را از هرگونه که باشد- از یاوه گویی های شاعرانه، پندارهای فیلسوفانه، از افسانه های بی پا، از دستورهای بی دانشانه درباره تندرستی، راهنمایی های بی خردانه در زمینه زندگانی و مانند اینها- نابود گردانید. باید سوزانید، به رود انداخت، به چاه فرو ریخت (ورجاوند بنیاد، ۱۳۲۲، صص ۱۰۷-۱۰۸).

بر این اساس، هواداران کسروی در نخستین روز دی ماه هر سال، یا به تعبیرایشان “روزبه”، جشن کتاب سوزان برگزار می کردند و نه فقط کتاب های بهاییان و صوفیان بلکه رمان ها و دیوان های حافظ و خیام و سعدی را به اتهام ناسازگاری با اصول خرد می سوزاندند: “ما یکم دیماه (یا روز یکم زمستان) را عید گرفته در آن روز در همه جا کتاب هایی را می سوزانیم… بنیاد بدبختی این مردم آن بدآموزی هاست که از کتاب ها و یا از روزنامه‌ها یاد می گیرند… در نتیجۀ آن هاست که از یک توده، سنی و شیعی و صوفی و شیخی و کریمخانی و متشرع و علی‌اللهی و ازلی و بهایی و اسماعیلی و زردشتی و کلیمی و مسیحی پدید آمده. (یکم دی ماه و داستانش، پرچم، سال ۱، شماره ۱، فروردین ۱۳۲۲)

کسروی تنها دو کتاب دینی را روشنگر و ارزشمند می شمرد: قرآن و ورجاوند بنیاد. اولی را “کتاب آسمانی یک پیغمبر بزرگوار” (یکم دی ماه و داستانش، پرچم، سال ۱، شماره ۱، فروردین ۱۳۲۲) می خواند و دومی را، “سراپا پاکی” و “سراپا آمیغ ها” و “سراپا حقیقت” (ورجاوند بنیاد، ۱۳۲۲) می دانست.

به باور کسروی، خدا به او رسالت داده بود تا در مقام پیامبر پاکدینی بنیاد تمامی بدی ها را براندازد. از این رو، هر کتاب دینی دیگری غیر از قرآن و ورجاوند بنیاد می بایست سوزاند: مایه بدبختی این مردم اندیشه‌های پریشان و بدآموزی‌های فراوانیست که در کتاب ها و مغزها جا گرفته. این را با دلیل‌های بسیار روشن گردانیده‌ایم… می خواهیم به یاری آفریدگار جهان ریشه آن بدآموزی ها را براندازیم. در آن راهست که به نابود کردن کتاب ها می کوشیم و هر چه را به دست آوردیم به آتش می‌کشیم. دوباره می‌گویم: این کار را با خواست خدا می کنیم. (یکم دی ماه و داستانش، پرچم، سال ۱، شماره ۱، فروردین ۱۳۲۲)

“دیگرستیزی فقیهانۀ کسروی بر آثاری که در رد تصوف و آیین بهایی نوشته، سایه افکنده است. این جا نه با پژوهشگری آزاد اندیش و جویای حقیقت که با ردیه نویسی جزم اندیش روبروییم که در پی اسکات خصم است.”

ناپاکدینان، یا همان دگراندیشان، دشمنان خدا و جهان به شمار می رفتند و اگر به فرمان پیامبر پاکدینی گردن نمی نهادند، سزاوار مرگ بودند: می گویند اندیشه آزاد است. باید گفت اندیشه جز از پندار است. اندیشه از چیزی دانسته به چیزی نادانسته پی بردن است. می گویند آدمی کنجکاو است و نتواند جلو خود را گیرد. باید گفت این ها بهانه است، این کنجکاوی ها جز هودۀ بیکاری و نادانی نیست… با خدا و جهان دشمنی ورزیدن است. به کسانی که از این راه می آیند باید کهرایید[نهی کرد]، که اگر باز نگشتند و پافشاردند، سزاشان کشتن خواهد بود. (ورجاوند بنیاد، صص ۱۰۸-۱۰۹)

کسروی تخته بند فقه بود و این را در عادت واره یا همان ساخت ذهنی او می توان بازشناخت. دلبستگی او به صدور فتواهای جزم اندیشانه به روشنی نشان می دهد که منشی فقیهانه داشت. برگ های دفترش بوی خون می دهد، قاطعیتی دارد همسان قاتلیت: باید کشنده را کشت… همچنان کسی که با تودۀ خود ناراستی و بدخواهی کرده باید او را کشت… به چامه گویی که به هجو پرداخته و به نویسنده ای که دشنام نوشته و به نگارنده ای که کسی را به حال زشت نگاشته، باید کیفرهای سختی داد و در بار دوم کشت. (ورجاوند بنیاد، ص ۱۳۰)

دیگرستیزی فقیهانۀ کسروی بر آثاری که در رد تصوف و آیین بهایی نوشته، سایه افکنده است. این جا نه با پژوهشگری آزاد اندیش و جویای حقیقت که با ردیه نویسی جزم اندیش روبروییم که در پی اسکات خصم است.

محمد امینی، بهایی گری و صوفی گری کسروی را بی پایه ترین آثار پژوهشی وی می داند که علت نگارش آنها صرفا این بوده که کسروی می خواسته به شیعیان نشان دهد تنها با شیعی گری به ستیز برنخاسته است. (محمد امینی در گفت و گو با حسین مهری، رادیو صدای ایران،۲۱ اسفند ۱۳۸۸)

زبان کسروی چنان ناپیراسته و آلوده به دشنام و خوارداشت است که صرفا زیبندۀ رساله ای جدلی ست. کسروی باب و بهاءالله را “بی مایه، یاوه گو، خودسر، بی شرم، گستاخ، درمانده، گزافه گو، دروغگو، نادان، نافهم، بی خرد ، غلط باف، چرند باف، کوتاه بین، پریشان سرا، کودن و هوس باز ” و طاهره (قرة العین) را “آشفته مغز”می خواند. دیوانه خواندن طاهره را می توان معلول هراس فقیهانۀ کسروی از حضور زنان در سپهر عمومی دانست: نمایندگی در پارلمان و داوری در دادگاه و وزیری و فرماندهی سپاه و این گونه چیزها کار زن ها نیست… زنان زود توانند فریفت و زود توانند فریفته گردند. پای ایشان از کارهای کشورداری هرچه دورتر بهتر…کاری که طبیعت یا آفریدگار برای زن ها برگزیده خانه داری و بچه پروری و این گونه چیزهاست. (خواهران و دختران ما، چاپ دوم، پیمان ۱۳۲۴، صص ۱۸-۲۶)

هوشنگ شهابی در مقالۀ ساختار یک تعصب: تاملاتی در بهایی ستیزی سکولار در ایران، ضدیت کسروی و فریدون آدمیت با آیین بهایی را متاثر از ملی گرایی افراطی این دو و ستیز با جهان وطنی بهاییان می داند. (بهاییان ایران: پژوهش های تاریخی-جامعه شناختی، ویراسته و کوشش فریدون وهمن، ترجمه عرفان ثابتی و حوری رحمانی، نشر باران، ۱۳۹۰)

“کسروی مخالفت آشکار خود با تکثرگرایی دینی را چنین ابراز می کند: یک توده با چهارده کیش زندگی نتوان کرد و این ناچاریست که این کیش های بی پا از میان بر داشته شود… کسانی اگر می خواهند معنی راست دین را بدانند کتاب ورجاوند بنیاد را بخوانند.”

به نظر بهمن نیک اندیش، که به واکاوی کتاب بهاییگری پرداخته، دشمنی کسروی با باب و بهاالله هر چند ریشه در پیشینۀ او در کسوت روحانیت دارد ولی علت اصلی این خصومت او را باید در نارواداری و انحصارطلبی فکری او جست. (کسروی و کتاب بهاییگری او، چاپ دوم، انتشارات پیام، ،۲۰۰۸، ص۳۶ ).

کسروی در مقدمه بهائیگری مخالفت آشکار خود با تکثرگرایی دینی را چنین ابراز می کند: یک توده با چهارده کیش زندگی نتوان کرد و این ناچاریست که این کیش های بی پا از میان بر داشته شود… کسانی اگر می خواهند معنی راست دین را بدانند کتاب ورجاوند بنیاد را بخوانند. این کتاب را که بنیاد پاک دینی است بخوانند تا بدانند دین به چه معنای والاییست و این کیش ها آن را تا چه اندازه پایین آورده اند… این کیش ها به زیان جهان است و بی شوند نیست که ما این همه کوشش به برانداختن آنها می کنیم. (بهائیگری، چاپ دوم، چاپخانه پیمان، ۱۳۲۳ص ۵)

هم ظهور گروه‌های دینی جدید، یا همان کیش ها به تعبیر کسروی، و هم حملات بر ضد آنها ما را از وضعیت دینی جوامع آگاه می سازد. پیدایی این گروهها ما را از قدرت راست کیشی دینی حاکم بر یک جامعه آگاه می سازد، در حالی که حملات به این گروه‌ها میزان چالش آنها در برابر هنجارها و ارزش های حاکم بر آن جامعه را نشان می دهد. بدین ترتیب، اختلاف شدید میان حضور پر رنگ گروه‌های دینی گوناگون در ژاپن و غرب مسیحی و غیبت نسبی آنها در جهان اسلام را می توان به ضعف راست کیشی سنتی در اولی و قدرتش در دومی نسبت داد .

به عبارت دیگر، این گروه‌های دینی کارکرد درونی جوامع مختلف را آشکار می سازند و به همین دلیل برای پژوهشگران علوم اجتماعی جذابیت دارند. کسروی اما نه جامعه شناس است که از منظری پسینی و ایجابی، تنوع گروههای دینی را فرصتی گرانبها برای پژوهش در باب تعامل میان عاملیت کنشگران و ساختارهای اجتماعی شمارد و نه فیلسوف یا متالهی که از دیدگاهی پیشینی و تجویزی، حقیقیت را شرحه شرحه تر از آن داند که فراچنگ گروهی یکه آید.

کسروی فقیه-پیشوایی ست که کثرت را خواه در مقام “است”’ و خواه در مقام “باید” بر نمی تابد. او در پافشاری بر وحدت کلمه بر آیت الله روح الله خمینی فضل تقدم دارد.

با این حال، هشدار دهنده ترین بخش کتاب موخرۀ آن است، آن جا که کسروی به خواننده اطمینان می دهد: بی گفتگوست که بهائیان دشمن این توده اند. باز بی گفتگوست که از درون دل بدبختی و گرفتاری این توده را می خواهند. زیرا آنان که از مردم این همه رنج می برند و در این صد سال نتوانسته اند آزادی برای خود به دست آورند، ناچاریست که در آرزوی به هم خوردن این کشور می باشند که به آزادی برسند. گذشته از رازهای سیاسی که نمی خواهم در اینجا به میان آید. (بهائیگری، چاپ دوم، ص ۷۲)

“کسروی تاریخ نگار و زبان شناس از عصر خود فراتر رفت و افق های جدیدی را به روی ایرانیان گشود. ذهن و زبان کسروی پاکدین اما بازتاب زمینه و زمانۀ خود بود و اسیر مغاک هولناک فقه.”

کسروی با بیان این گزاره ها چهره ای خصمانه از “دیگری” ترسیم می کند. در چنین شرایطی، آنچه به رابطۀ هواداران کسروی و بهاییان شکل می دهد احساس خشم، ترس و عدم اعتمادی ست که بر اثر تداوم، چهره ای شریرانه از بهاییانی را به تصویر می کشد که از هرگونه فضیلت اخلاقی بی بهره، و در نتیجه، موجوداتی خطرناک به شمار می روند.

چهرۀ خصمانه، نوعی کلیشۀ منفیست که به کمک آن دیگری، شر و ما نیک، تصویر می شویم. چنین انگاره هایی ممکن است از میل به همسانی گروهی و نیاز به متضاد جلوه دادن فضایلِ گروه خود با رذایلِ گروه دیگر ناشی شود.

این تصاویر معمولاً سیاه و سفیدند. کنش های گروه دیگر، بازتاب ماهیت شرورانه آنها تلقی می شود، در حالی که خطاهای گروه خودی نادیده گرفته یا انکار می شود. در این حالت، همذات پنداری با دیگری به تدریج ناممکن می گردد، ارتباط معنادار از میان می رود و تصور هر گونه وجه مشترکی دشوار می شود. چهره های خصمانه وقتی شکل بگیرند در مقابل هر گونه تغییری مقاومت می کنند، تداوم می یابند و در اذهان مردم جا می افتند. چون دیگری، “دشمنی شیطانی” به شمار می رود رابطۀ دو گروه به نبرد خیر و شر بدل می گردد. دیری نمی پاید که هدف اصلی به نابودی و امحای دیگری تبدیل می شود.

آنچه در این میانه چهرۀ خصمانۀ “دیگری” را پر رنگ می کند، فرایندیست که روانشناسان از آن با عنوان فرافکنی یاد می کنند. آدمیان از طریق فرافکنی نقائص و نارسایی های خود را به دیگران نسبت می دهند. به عنوان مثال، افراد یا گروههایی که به خشونت یا خودمداری گرایش دارند به احتمال زیاد این صفات یا خصائص منفی را به دیگران یا رقبای خود و نه به خویشتن خویش نسبت می دهند. چنین کاری، تصویر شخص یا گروه از خود را بهبود می بخشد و انسجام گروهی را افزایش می دهد ولی در عین حال بر تضاد و تنش با گروه دیگر می افزاید و در موارد حاد، نقض هنجارهای رفتاری عموماً پذیرفته شده در خصوص ایشان را معقول یا حتی ضروری می نمایاند.

وقتی گروهی داغ ننگ بخورد، شیطانی، از لحاظ اخلاقی فروتر، و از نظر انسانی پست تر به شمار رود، آزار و اذیتش از لحاظ روانشناختی پذیرفتنی تر می شود. عجیب نیست که در چنین شرایطی خشونت بر ضد چنین گروهی افزایش می یابد و حتی می تواند نابودی کامل آن را ضروری جلوه دهد، همان چیزی که فجیع ترین نمونه هایش را در رواندا، کامبوج، یوگوسلاوی سابق و آلمان نازی دیده ایم.

خوانندۀ بهاییگری کسروی و دیگر ردیه های هم صنفی های پیشین او گمان می برد بهاییان تجسم شرند، منحرفند، سرگرم کارهای ناروایند و اعمالشان برای جامعه زیان دارد.

“شور ایمانی اش در پیرایش دین از زنگار خرافات یادآور مارتین لوتر بود و کوشش پیگیرانه اش در بنای مذهبی بخردانه و تحصلی یاد اگوست کنت را در خاطر زنده می کرد. اما جزم اندیشی، دیگرستیزی، تندخویی، کثرت گریزی و زن هراسی اش سیمای آیینه گونی بود از آیت الله روح الله خمینی، فقیه-پیشوای نارواداری که هنوز برنیامده بود.”

در این آثار، بهاییان چنان عاری از هر فضیلت و مبتلا به هر رذیلتی تصویر می شوند که نشانی از انسانیت ندارند، گویی شناخت آنها نوعی اهریمن شناسی بیش نیست. بنابراین، تعجبی ندارد اگر تهییج عواطف عامۀ مردم و تحریک ایشان به اقدام دسته جمعی بر ضد گروهی چنین اهریمن صفت چندان دشوار نباشد زیرا توده، همان واژه محبوب کسروی، می پندارند که برقراری نظم اخلاقی، آرامش و امنیت در جامعه صرفا در گرو مبارزه با این گروه شیطانی است.

تاریخ چند دهۀ گذشته ایران نشان می دهد که دامن زدن به بهایی هراسی، حداقل تا همین چند سال اخیر، چندان دشوار و پر هزینه نبوده؛ نه تنها تحریک عوام بر ضد بهاییانی که باورها و رفتارهایی متفاوت با آنها دارند نسبتا آسان بوده بلکه جز درمواردی اندک، نخبگان هم ازحقوق بهاییان حمایت نمی کرده اند.

بهایی، بیگانه ای بی بهره از انسانیت، اهریمن صفت، و خطرناک بوده که خودی ها برضد او متحد شده و هویت خود را بازتایید می کرده اند. تصویری که کسروی و دیگر بهایی ستیزان از بهایی ترسیم کرده اند شیطانی انسان نماست که غرق شده در انواع شهوات و مفاسد اخلاقی، و در نتیجه، مخل نظم و امنیت اجتماعی و برباد دهندۀ ناموس و اخلاق است.

کسروی تاریخ نگار و زبان شناس از عصر خود فراتر رفت و افق های جدیدی را به روی ایرانیان گشود. ذهن و زبان کسروی پاکدین اما بازتاب زمینه و زمانۀ خود بود و اسیر مغاک هولناک فقه.

شور ایمانی اش در پیرایش دین از زنگار خرافات یادآور مارتین لوتر بود و کوشش پیگیرانه اش در بنای مذهبی بخردانه و تحصلی یاد اگوست کنت را در خاطر زنده می کرد. اما جزم اندیشی، دیگرستیزی، تندخویی، کثرت گریزی و زن هراسی اش سیمای آیینه گونی بود از آیت الله روح الله خمینی، فقیه-پیشوای نارواداری که هنوز برنیامده بود

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *