زنبوری پلید
آن شنیدستی که زنبوری پلید
آلت یک بینوایی را گزید
مردک از درد وتعب فریادکرد
زان گزیدن آلت وی باد کرد
همسرش چون آلت وی را بدید
از مسرت خشتک خود را درید
پس نوازش کرد آن چیز کلفت
رو به درگاه خدا نالید و گفت:
بار الها از در لطف وکرم
رحمتی کن تا بماند آن ورم