قيام 19 دي از نگاهي ديگر
سردار حسین علایی، موسس و فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران در دوران جنگ، به مناسبت قیام ۱۹ دی یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت که به نظر نیم نگاهی نیز به شرایط فعلی کشور داشته باشد. آقای علایی از شخصیت هایی است که محمد نوری زاد در فراخوان نامه نگاری به رهبر جمهوری اسلامی از او خواسته بود نامه ای بنویسد. او در این یادداشت به آغاز روند نامه نگاری های اعتراضی به شاه اشاره می کند و خواستار عبرت آموزی دیگران می شود. سردار علایی در یادداشتی که برای روزنامه اطلاعات نوشته، پرسش هایی را از زبان شاه طرح کرده است. پرسش هایی که به نوشته علایی، احتمالا پس از فرار برای شاه مطرح شده باشد که می تواند برای سایرین تجربه ای مهم و عبرت آموز باشد
طبیعی است که دیکتاتورها برای خود حق ابدی حاکم بودن بر مردم قائل هستند
تاريخ خبر: دوشنبه 19 دي1390 ـ 15 صفر 1433ـ 9 ژانویه 2012ـ شماره 25222
يادداشت
قيام 19 دي از نگاهي ديگر
سردار حسين علايي
|
روز 19 دي ماه سال 1356 سر آغاز قيامي مردمي و فراگير است که ظرف حدود يک سال توانست شاه را از کشور بيرون کند و به نظام سلطاني 2500 ساله در ايران پايان دهد. اما اين ماجرا خيلي ساده شروع شد و بهانة آن را خود حکومت فراهم کرد. در روز 17 دي ماه روزنامة اطلاعات که توسط يک سناتور مورد اعتماد اداره ميشد مقالهاي را با عنوان ارتجاع سرخ و سياه عليه آيت الله خميني که توسط شاه به عراق تبعيد شده بود به چاپ رساند. چاپ اين مقاله مورد اعتراض طلاب حوزة علمية قم قرار گرفت و من که خود در آنجا بودم به اتفاق تعدادي از طلاب به در منزل تعدادي از اساتيد حوزه علميه قم مراجعه کرديم تا آنها به درج يک طرفه مقاله توهينآميز عليه شخصيت محبوب مردم اعتراض کنند. اين رفت و آمد به در خانة علماي قم دو روز به طول انجاميد و حکومت شاه به بهانه نداشتن مجوز براي راهپيمايي به طلاب و جوانان در خيابان صفائيه حمله کرد و تعداد 6 نفر از طلاب و معترضين را کشت و عدهاي را نيز مجروح کرد. رفتار غلط مأمورين امنيتي شاه،نارضايتي مردم از حکومت سلطنتي را به اوج رسانيد و به استمرار آن کمک کرد.چنين رفتاري موجب شد تا چهلمها در ايران به راه بيفتد و رژيم شاه ظرف يک سال بيش از 2000 نفر از مردم معترض را در خيابانهاي شهرهاي مختلف بکشد.ولي هرچه بر کشتههاي خياباني و بازداشت مردم و تعداد زندانيان سياسي افزوده ميشد عملا از اقتدار نظام شاهنشاهي کاسته ميشد. تا قبل از اين حوادث، مردم مستقيما شاه را خطاب مخالفتهاي خود قرار نميدادند و سعي ميکردند تا انتقادات را متوجه نبود آزادي بيان در کشور،فقدان آزاديهاي سياسي و رفتار بد مأمورين دولتي به ويژه عناصر گارد شاهنشاهي و در نهايت دولت وقت بکنند. اما تداوم رفتارهاي خشن حکومت و سرکوب شديد اعتراضات باعث شد که مردم لبة تيز مخالفتهاي خود را متوجه شخص شاه بکنند و خواستار تغيير اساسي در نظام حاکم شوند. نامه نگاريها به شاه شروع شد و او به حق عامل همة نابسامانيهاي کشور اعلام شد. اين روند ادامه يافت تا آن که مردم، آزادي و نجات خود را در برپايي جمهوري اسلامي ديدند تا هم از حکومت يک شخص به صورت مادام العمر جلوگيري کنند و هم مردم با انتخابات آزاد بر سرنوشت خود حاکم باشند و هم حکومت برخاسته از متن فرهنگ مردم که اسلام است باشد و تعارضي بين باورهاي مردم و اَعمال حاکميت نباشد. به هر حال شاه به سرکوبها و توسعه اختناق ادامه داد تا با رهبري امام خميني همة مردم عليه وي بسيج شدند و او براي نجات جان خود و خانوادهاش مجبور به فرار از کشوري شد که خود را صاحب آن ميدانست. به نظر ميرسد احتمالا سوالات زير پس از فرار براي شاه مطرح شده باشد که ميتواند براي سايرين تجربهاي مهم و عبرت آموز باشد. 1-اگر در واکنش به حضور مردم در مجالس ترحيم فرزند امام خميني سعه صدر به خرج ميدادم و با مقاله توهينآميز که نويسنده آن داريوش همايون وزير اطلاعاتم با اسم مستعار بود،مردم را تحريک نميکردم بهتر نبود؟ 2- اگر پس از انتشار مقاله در روزنامه حکومتي، اجازه پاسخ به آن مقاله را در همان روزنامه ميدادم حکومتم دوام بيشتري نمييافت؟ 3- اگر به مردم معترض اجازه راهپيمايي مسالمتآميز را ميدادم و آنها را متهم به اردو کشي و زورآزمايي خياباني نميکردم، مسئله خاتمه نمييافت؟ 4- اگر به مأمورين دستور ميدادم که به تظاهر کنندگان تيراندازي نکنند و هوشمندانه و با تدبير آنها را آرام کنند،نتيجه بهتري نميگرفتم؟ 5- آيا اگر به جاي حصر کردن بعضي از بزرگان در خانههايشان و تبعيد تعدادي ديگر به ساير شهرهاي دوردست و زنداني کردن فعالين سياسي، باب گفتوگو و مراوده با آنها را باز ميکردم، کار به فرار من از کشور ميانجاميد؟ 6- اگر به جاي اتهام زدن به مردم که خارجيها عامل تحريک شما هستند به شعور جمعي آنها توهين نميکردم حالا خودم مجبور بودم به خارجيها پناه ببرم؟ 7- آيا اگر به جاي متهم کردن مخالفين خودم به اقدام عليه امنيت کشور،وجود مخالف را ميپذيرفتم و حتي آن را قانوني تلقي ميکردم و براي آنها حق قائل بودم نميتوانستم بيشتر برمسند قدرت باقي بمانم؟ طبيعي است که ديکتاتورها براي خود حق ابدي حاکم بودن بر مردم قائل هستند و در زماني که در کاخ سلطنت با همراهان متملق و چاپلوس احاطه شدهاند فرصت طرح اين سوالات را ندارند و زماني به فکر ميافتند که مثل قذافي پس از موش و حشره خواندن مخالفين، مجبور شوند فرار را بر مقاومت و ايستاده مردن ترجيح دهند. فاعتبروا يا اولي الابصار بر گرفته از اطلاعات دو شنبه نهم ژانویه سال ۲۰۱۲ برابر با نوزدهم دی ماه ۱۳۹۰ خورشیدی |
تجمع حامیان علی خامنهای مقابل منزل حسین علایی
۲۴ دی ۱۳۹۰
لینک مطلب
رسانههای محافظهکار از تجمع صدها تن از افرادی که آنها را «عزاداران حسینی» و «رزمندگان دفاع مقدس» نامیدهاند٬ مقابل منزل حسین علایی از فرماندهان سابق سپاه خبر دادند.
این رسانهها نوشتهاند تجمعکنندگان دستنوشتههایی با مضامین «سردار بیدار شو»، «سردار حسین علایی مردود است» و… در دست دارند و شعارهایی همچون «سردار بیبصیرت، بصیرت بصیرت» و «علایی ننگت باد، شرمت باد» سر میدهند
برگرفته از دیگربان و نسیم
http://www.digarban.com/node/4339
http://www.nasimonline.ir/TextVersion/Detail/?Id=315919&Serv=9
پولهای مصلايی که ناگهان به حافظهها بر میگردند!
دیدن تصاویری که فارسنیوز از اجتماع معترضان در برابر خانهی سردار علايی منتشر کرده بود، بسیار تأملبرانگيز است؛ نه تنها از این باب که اين کار فارسنیوز خودش مثل تف سر بالاست و نوعی آبروریزی است (و البته خودشان گویا متوجه قبح و وقاحت قصه نيستند چون هميشه اين کارها را کردهاند و باز هم میکنند) بلکه جای هزاران پرسش دیگر را هم باز میکند. اين پرسشها را میتوان از متن شعارهایی که روی ديوار خانهی علايی نوشتهاند هم فهميد. اما علاوه بر آن، نکات مهم ديگری هم هست که خوب است زعمای اين طایفه (يا عقلایشان؛ اگر هنوز عاقلی در ميانشان باقی است) به آن فکر کنند.
پيش از اينکه نمونههایی از يکی دو شعار را بررسی کنيم، خوب است به یاد بیاوریم که اين ماجرا (اين نوع تجمعها) به هيچ وجه استثناء نيست. قاعده است. قاعدهای است که از صدر تا ذیل نظام هم از آن باخبرند و هم میدانند که اين گروه وجود خارجی دارند، انگيزه دارند، حمايت قاطع پشتشان هست و البته هيچ هراسی از هیچ کس و هيچ چيز هم ندارند. مقید به قانون و شریعت هم نيستند. کلاً هيچ چیزی هیچ وقت جلودارشان نيست. قصهی سعيد تاجیک و ليچارگويیاش هم مطلقاً غریب نبود. فقط گویا «بچهها» کمی تند رفته بودند که خوب میشد بعداً گوشمالیشان داد. عقبهی این جریان خیلی قدیمیتر از اينهاست. مسأله اعتراض کردنشان نيست. گمان میکنم اعتراض حق طبيعی هر گروه است. مسأله دو حاشيهی مهم اين نوع اعتراضهاست. نخست اينکه «حق» چنين اعتراضهای پرشور و تندی در نظام جمهوری اسلامی فقط به يک گروه خاص داده میشود و طبعاً هر گونه اعتراض ديگری از گروههای متفاوت يا مقابل ولو در مدنیترين شکل قابلتصور هم مطرح شود، مطلقاً نينديشيدنی است و در رديف کباير معاصی. دوم اينکه، اين نوع اعتراضها زبان و ادبيات خاص خودشان را دارند. از هيچ قاعدهی اخلاقی پیروی نمیکنند. چیزی به اسم تقوا برایشان معنا ندارد. هم در گفتار خشناند و هم در رفتار (نمونهی حمله به دفتر آيتالله صانعی را به یاد بیاورید). روی مجموعهی این ابراز احساسات افسارگسيخته و بیقاعده که به هيچ کسی پاسخگو نيست (مگر به کسانی که نمیدانيم – دستکم ظاهراً – که هستند يا چگونه فرمان حرکت را صادر میکنند)، نامی هم البته نهاده میشود: ابراز احساسات پرشور و خالصانهی جوانان مؤمنان و با اخلاص يا مثلاً امت دردمندِ شهید داده يا ايثارگران و بسيجيان و سپاهيان و الخ.
لذا اگر بخواهيم خلاصه کنيم، اين طايفه ويژگیهايی روشن دارند: ۱) به هيچ قاعده و اخلاق و قانونی پاسخگو نيستند؛ هميشه رفتارشان «خودجوش» است؛ لذا هر وقت در اين رسانهها به عبارت «خودجوش» برخورد کرديد – که البته حکايت از بعضی هماهنگیهای پشت پرده دارد – بدانید که بروز هر نوع خشونت و درشتی و بیاخلاقی و مثلاً از مهار خارج شدن امثال سعيد تاجيک کاملاً محتمل است؛ ۲) اين گروه هميشه حق اعتراض دارند و احتياجی به هيچ مجوزی هم ندارند. نیازی به نهيب عقل هم ندارند. این گروه وجه تفاوت و تمایزشان با ساير طبقات ملت تفاوتی بزرگی است که دارند: بر خلاف ديگران، هر کاری این گروه بکنند خوب است و پسنديده (ولو مثلاً حمله به سفارت بريتانيا باشد و بعدش رسوايی به بار بیايید و يکیيکی مسؤولان نظام با ذلت و خفت و سرافکندگی شروع به عذرخواهی کنند و کل کشور بهای سنگينی را بپردازد)؛ ۳) این گروه هيچ قاعدهی اخلاقی را رعايت نمیکنند. ابتدايیترین احکام اخلاقی مسلمانی را به راحتی میتوانند زير پا بگذارند. کافی است طرفی که عليه او اعتراض میکنند، از دایرهی «خودی»ها خارج باشد. ديگر اهميتی ندارد که برای تخريب يا نابودی او از چه شيوهای میتوان استفاده کرد. برای نابودی کسی که دیگر مثل آنها نيستند، اين گروه مجازند هر کاری بکنند و البته همچنان مؤمن و مخلص و پاک باقی بمانند!
با اين مقدمه، يکی دو تا از شعارها را با هم بررسی کنیم.
اولی اين است: «ملاک حال فعلی افراد است». اين شعار تقريباً در جميع مواردی که در تابلوهای گروههای «خودجوش» ديده میشود به شيوهای رياکارانه (رجوع کنيد به عدم پایبندی اين گروه به اخلاق) استفاده میشود. چرا؟ به این دليل که اين شعار برای همه و در همه جا صادق نيست. اگر کسی باشد که پيشينهای سوء داشته باشد و مثلاً بعداً رفتاری قابلقبول پیدا کرده باشد، قاعدتاً باید ملاک حال فعلیاش باشد. ولی اين ملاک بودن حال فعلی هميشه مشمول گذشت زمان است. به محض اينکه همين فرد کمترين نشانی از تفاوت در رفتار و گفتارش مشاهده شود، هميشه میتوان پروندهی سنگينی از گذشتهاش را رو کرد و او را رسوا کرد. پروندهسازی که قاعدهی هميشگی و اين روزها برجستهتر در نظام فعلی است، بنيان و اساساش بر ملاک نبودن حال فعلی افراد است. از سوی ديگر، اين ملاک بودن حال فعلی افراد معمولاً برای کسانی استفاده میشود که هماکنون در متن قدرتاند يا عزيزند و لذا برای اينکه بتوانند به کارشان ادامه بدهند، به ديگران نهيب میزنند که ملاک حال فعلیشان است – ولو مشکلی جدی در کل حالشان وجود داشته باشد! (دقت کنيد که شعار مزبور اساساً در اين راستا مطرح شد که آدمها تبرئه شوند نه تخطئه. یعنی هدف و غرض اصلی طرح شعار اصل برائت بود نه تخطئه. کاربرد فعلی اين شعار درست در جهت معکوس است و نقض انگیزه و نيت اوليهی طراحان آن).
شعار دوم جالبتر است: «پولهای مصلا چه شد؟». اين نوع شعارها البته ارتباط تنگاتنگی با همان قصهی پروندهسازی دارد. در جمهوری اسلامی همهی آدمها پرونده دارد يا برایشان پرونده میسازند تا در صورت لزوم عليهشان استفاده شود. این پروندهسازی البته ظلمی علی السويه است. برای همه استفاده میشود، به جا یا نا بهجا. ولی سؤال اين است: فرض کنیم که سردار علايی و اين «پولهای مصلا» با هم ارتباطی دارد و مثلاً او پولی اختلاس کرده یا بالا کشيده يا چيزی از اين قبیل. علايی که این کار را در همين دو سه روز نکرده، پس چرا ناگهان اين گروه «خودجوش» تازه يادشان افتاده که چیزی به اسم «مصلا» هم وجود دارد؟ آيا اين پيامی برای همهی کسانی نيست که دستشان آلوده است و تصور میکنند روزی ممکن است از دايرهی «خودی»ها خارج شوند؟ به عبارت دقيقتر، اين شعار اذعان به اين واقعيت است که آلودگی در ميان اردوی خودجوشها بسيار زياد است ولی میشود تا زمانی که خودی باشند از هر آلودگی، تخلف، تقلب، بیاخلاقی و بیقانونی چشمپوشی کرد! (نمونهی بارزش احمدینژاد بود که تا مدتی عزيزکرده بود و نظرش از نظر هاشمی هم به آقا نزديکتر بود – بخوانيد «مطيعتر» و «منقادتر» بود يا مینمود – ولی به محض اينکه سرکشی و تمرد، يا استقلال رأی، خودسری يا «خودجوش» بودناش آشکار شد، اسماش شد «انحرافی»).
لذا وقتی آدم اینها را جمعبندی میکند، درست نمیفهمد وقتی خودشان عکس اين کارهای شنيعشان را، که نه با عقل جور در میآيد، نه با اخلاق و شريعت اسلام و نه با قانون همین کشور، منتشر میکنند هدفشان دقیقاً چیست؟ خودزنی و رسوا کردن خودشان و اينکه گروهی خودجوش از گروه خودجوش ديگری انتقام بگیرد و رسوایشان کند؟ يا پيغام دادن به بقیه است که حواستان باشد ما چنين آدمهای بیمهاری داريم که هيچ چيزی جلودارشان نيست و حتی قانون هم حریفشان نمیشود (حالا نمونهی حمله به سفارت بريتانيا، نمونهی حادش بود؛ نمونههای بسيار زياد ديگری هم دارد). پاسخ هر چه باشد، يک چيز مسلم است که چنین گروهی در نظام جمهوری اسلامی وجود خارجی و عينی دارد. اينها خيالی نیستند. خودجوش هستند ولی موجوداتی موهوم نيستند. هيچ کس مسؤوليت پیامدهای کارهایشان را نمیپذیرد و حاضر نيست بگويد به اشارهی من چنين کردند ولی هيچکس هم جلوی اينها را نمیگیرد. به عبارت دقیقتر، اینها اهرمهايی هستند برای يک چيز و بس: ارعاب. ديگر شعار «تفرقه بينداز و حکومت کن» جواب نمیدهد؛ شعار تازه اين است: «با ارعاب حکومت کن»!
اما سؤال اصلی من متوجه همهی کسانی است که خودشان را «ارزشی» میدانند و سعی میکنم جانب انصاف را نگه دارم و دربارهی همهشان يک شکل قضاوت نکنم. بسیار دوست دارم بدانم اين افراد، دربارهی اقدامهای اين گروه «خودجوش» دقيقاً چه واکنشی نشان میدهند؟ اعتراض میکنند؟ امر به معروف و نهی از منکر میکنند؟ به آنها میگويند شما که مدعی دفاع از ارزشها – و دفاع از «ولايت» – هستيد، بايد اخلاقیتر باشيد؟ و از آنها میخواهند که قانون را زير پا نگذارند؟ (و به فرض هم که در زبان چنين بکنند، در عمل هم چيزی تغيير میکند؟!) بالاخره مجریان اين قانون و قانونگذاران و تمام اهرمهای قدرت که در دست خودشان است (حالا درست است احمدینژاد انحرافی شده) ولی این گروه بالاخره حاکميتی يکدست دارند. چرا به قانون خودشان بها نمیدهند؟ گرفتيم يکی نامهای نوشت و گرفتيم خلاف قانون بود (اگر خلاف قانون نباشد که ديگر تکليف روشن است؛ بیخود میکنند میريزند در خانهی طرف! مگر اينکه البته در اين کشور ملاک و معيار ديگری هم جز قانون مهم و معتبر باشد که آن وقت باید پرسيد پس اين «جمهوری اسلامی» و قانون اساسیاش اصلاً چه خاصیتی دارد؟ اين بود آن «نظام اسلامی» که دم از آن میزديد؟ و معنایاش البته اين است که اين نظام و همهی بساطاش کلاً بر مبنای اسلام نيست و شکست خورده است و برای استمرار و حفظ آن بايد به چيزی بالاتر و ورای قانون مصوب و رسمی خود همين نظام متوسل شد وگرنه همه چيز از همه میپاشد!). چرا یکی از او شکايت نمیکند تا او را مثلاً ببرد دادگاه و پيشروی همهی مردم، در برابر هيأت منصفهای عمومی و بدون نياز به بازجويی و بازداشت و اعتراف، ضعف موضعاش را ثابت کند؟ يعنی با کثيف کردن ديوار خانهی مردم و ليچار نوشتن، کدام بخش از ارزشهای اين گروه محقق میشود؟ با بيرون زدن رگهای گردنِ دوستان «خودجوش»ِ اينها، چه اصل اخلاقی بر زمینماندهای اقامه میشود؟ خيلی خوب میشود اگر آنها که طرف مقابل هستند – حتی اگر دستشان را محکم روی دهان ديگران گذاشتهاند و راه نفس کشيدن و زندگی کردن اينطرفیها را بستهاند و حتی اگر برای خاموش کردن آنها دست به قتل و شکنجه و تهديد و هزار و يک شيوهی استخفاف و ارعاب میزنند – گهگاهی وقتی با خودشان خلوت میکنند از خودشان بپرسند که آخر این کاری که ما کردیم از سر انصاف و مردانگی بود؟ دوست داشتيم همين رفتار را با خودمان بکنند؟ فکر میکنم اگر تصوری را که دربارهی گروه مقابل دارند و مثلاً همهی آن نسبتهايی را که به باور من نارواست ولی به آنها نسبت میدهند درست باشد، وقتی که اين پشتوانهی قدرت را از دست بدهند خوب معلوم نيست چه بلايی سر یکايکشان خواهد آمد و آن وقت منطق قدرت میگويد دودستی و به هر قيمتی شده باید همين قدرت را حفظ کرد چون معلوم نيست بعدشان چه بلايی سرمان خواهد آمد. اگر معادلهی قدرت تغيير کند، در بهترين حالت، مخالفان آنها ممکن است با عفو و گذشت و مروت با همهی اين «خودجوش»ها برخورد کنند ولی آيا اينها آن موقع احساس شرم خواهند کرد؟ اگر منطق، منطق قدرت باشد خوب طبيعی است که طرف مقابل روزی انتقاماش را از اينها خواهد ستاند. ولی دغدغهی من اين نيست که فردا چه بر سر اينها خواهد آمد. نگرانی من اين است که همین امروز، خودشان چه بر سر خودشان آوردهاند! نگرانی اين است که آيا همين کسانی که چنين حنجره میدرند و با نام و ياد علی و حسين و زهرا، هر سخن و عمل ناحق و ناروايی از آنها سر میزند، آيا میتوانند خودشان را در آينه تماشا کنند يا نه؟
@۲۰:۴۵ | شنبه ۲۴ دی ۹۰|[تأملات ] [نسخهی چاپ][ ارسال به بالاترين ]
Source Farsnews
دو برادر اینک سرنوشتی مشابه یافتهاند، البته به یک دلیل مشابه؛ روزگاری حسین سردار بود ورئیس ستاد مشترک سپاه اما جواد دانشجوی مغضوب اخراجی. اما این روزها هر دو گویا وضعیتی یکسان دارند و حسین هم سرنوشت جواد را پیدا کرده و او را نیز منافق میخوانند.
سالها پیش از انکه بر دیوار خانه حسین علایی، «منافق» بنویسند، جواد را با این کلمه خطاب کرده بودند. پیش از اینکه حسین مشمول لطف لباس شخصیهای حامی رهبری شود، جواد حضور آنان را تجربه کرده بود.
روزگاری که حسین علایی رئیس ستاد مشترک سپاه بود و برادرش جواد علایی دانشجوی دانشگاه امیرکبیر و عضو فعال انجمن اسلامی این دانشگاه، انصار حزب الله برای برهم زدن سخنرانی دکتر سروش به دانشگاه ریختند و با خود طناب دار بردند تعدادی از مامورین امنیتی هم به جای مقابله با آنان به دفتر انجمن اسلامی امیر کبیر ریختند. رفتار جواد البته انان را خوش نیامد و یکی از آنان به خود فحش ناموس داد اگر اجازه دهد جواد همچنان دانشجو بماند. آن مامور امنیتی گویا بسیار ناموسپرست بود چرا که جواد دیگر اجازه نیافت به دانشگاه امیرکبیر بود.
آن روزها حسین همچنان ارج و قربی داشت پس جواد را با خود به نزد دری نجف آبادی وزیر اطلاعات برد اما گویا دری هم درآن وزارتخانه کارهای نبود. نشست دفتر تحکیم وحدت دردانشگاه تبریز درسال ۷۷ و سخنرانی دری نجف آبادی فرصتی بود که اعضای دفتر تحکیم وحدت پس ازدوسال درباره سرنوشت جواد علایی بپرسند اما این پیگیریها هم نتیجه نداد و دولت اصلاحات هم برای جواد چاره ساز نشد.
مامورین امنیتی گویا به اخراج جواد از دانشگاه هم راضی نشدند و روزنامه کیهان نوشت که جواد از نیروهای سازمان مجاهدین خلق بوده است که درجریان حوادث سالهای ۶۰ تیر خورده و متواری شده است. کیهان البته نتوانست سوابق جبهه جواد را پنهان کند و او را «منافق توابی» نامید که پس از آن به جبهه رفته است.
اخراج جواد از امیرکبیر و حملات کیهان البته شاید به نفع جواد شد چرا که او سیاست را کنار گذاشت و شرکتی زد تا به کارهای فنی و کسب و کار بپردازد، هر چند که همچنان با دوستان تحکیمیاش رابطه داشت و از دور جویای اوضاع سیاست می شد. حسین هم رفته رفته هممسیر جواد شد. او از ریاست ستاد مشترک سپاه کنارگذاشته شد و به مصلای تهران رفت تا این پروژه مشکل دار را به اتمام رساند.
حسین البته هرچه که از فرماندهی کنار گرفت قلم به دست گرفت و شد پای ثابت سایتهای نزدیک به فرماندهان سابق جنگ. انتخابات سال ۸۸ فرصتی بود تا حسین از کاندیدای خود حمایت کند اما اوضاع انگونه که حسین دوست داشت نشد و برخی همکاران سابق او خون مردم ریختند از جمله خون پسر یکی از همکارانش. پس حسین مقالهای نوشت اما جایی برای چاپ درایران نیافت پس دروبلاگ یک روزنامهنگار خارج نشین منتشر شد.
افشای ماجرای فرزند روح الامینی برای همکاران سابق حسین گویا خیلی سنگین امد پس ماجرای سیعده پورآقایی ساختند تا حسین و همفکرانش را رسوا کنند چرا که حسین نیز به همراه میرحسین به ختم سعیده رفته بود.
پس ازاین ماجراها حسین درخلوت خود بود تا مطلبش درروزنامه اطلاعات تعبیر به نامه غیرمستقیم به رهبری شد. اینک پس از ۱۳ سال، حسین هم سرنوشت جواد را پیدا کرده و او را نیز منافق میخوانند
Source Khodnevis
http://bit.ly/zGqQrO
پاسخ سردار علایی به نوشته شریعتمداری: به شعور انسانها احترام بگذارید
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
در پی انتشار یادداشت حسین شریعتمداری، مدیر مسوول روزنامه کیهان علیه دکتر حسین علایی، وی در مطلب کوتاهی به این یادداشت پاسخ داد.
به گزارش انتخاب به نقل از بازتاب، متن این نامه به شرح زیر است:
برادر ارجمند جناب آقای حسین شریعتمداری
باسلام
گرچه بنا نداشتم پس از توضیحی که در روز اربعین حسینی(ع) در باره سوء برداشت از “مقاله قیام 19 دی” منتشر کردم، پاسخی به نوشته های مختلف از جمله نامه بعضی از دوستان و همرزمان دوره دفاع مقدس بدهم، ولی نمی توان به مطلب درج شده در روزنامه کیهان با عنوان “قطره دریاست اگر با دریاست” بی تفاوت بود. بنابراین نکاتی را به این شرح تقدیم می دارم:
1- این مقاله را من نوشته ام و دشمن و یا کسی آن را به من القا نکرده است. من از افرادی نیستم که دیکته دیگران را به صورت سفارشی بنویسم. متأسفانه بعضی دوست دارند هر مطلبی را که نمی پسندند، کار دشمن و یا ضد انقلاب بدانند.
2- بهتر است به شعور انسانها احترام گذاشته شود و افرادی را که مثل شما نمی اندیشند مهره یا شکار حریف نخوانید.
3- این یادداشت صرفا علیه رفتارهای خشن دیکتاتوری رژیم شاه است که سرانجام مردم ایران با انگیزه الهی، انقلاب اسلامی خود را از 15 خرداد 1342 در برابر این پادشاهی سفاک آغاز کردند و آن را در 22 بهمن 1357 به ثمر رساندند. طبیعی است که نوشتن و مخالفت با استبداد و دیکتاتوری نظام شاهنشاهی، مطلب موهنی نیست.
4- در مورد بکار بردن لفظ “کشته” برای شهدای فاجعه قم، لطفا به صحیفه نور مراجعه فرمائید تا ببینید حضرت امام خمینی چند بار از لفظ “کشته” برای شهدای انقلاب و جنگ استفاده کرده اند(صحیفه نور، جلد 1، ص 267).البته همیشه معتقدیم که: ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموات بل احیاء عند ربهم یرزقون
5- امام خمینی به القاب و عناوین وابسته نبودند و خود می فرمایند: “اگر به من خدمتگزار بگویید بهتر از آن است که رهبر بگوئید”. از سوی دیگر در آن سال ها، امام عزیز ما در بین مردم جهان، بیشتر به لقب زیبای آیت الله که نشانه الهی بودن او بود معروف بودند. لازم به ذکر است عنوان مقاله یاد شده “قیام 19 دی از نگاهی دیگر” می باشد که بیان کننده دیدگاه تاریخی این رویداد می باشد.
6- مسئله تغییر رژیم شاهنشاهی همیشه در نظر حضرت امام خمینی مطرح بوده است، ولی شعار سرنگونی شاه با گسترش سرکوب ها، آرام آرام در بین مردم مسلمان و هوشیار ایران توسعه یافت و خوشبختانه با قیام همگانی به رهبری حضرت امام خمینی رحمت الله علیه این حکومت فاسد برای همیشه از بین رفت.
7- من همیشه به پاسداری از انقلاب عظیم اسلامی ملت ایران که با تقدیم هزاران شهید عالی مقام، بساط دیکتاتوری و استبداد را برچید افتخار می کنم و همیشه بر روح امام عظیم الشأن امت درود می فرستم و یاد و راه او را در این ایام قیام بر ضد دیکتاتوری ها در جهان عرب زنده می دارم؛ مقاله 19 دی هم از این قاعده مستثنا نبوده و نباید آن را بیراهه قلمداد کرد.
در پایان توجه به این نکته ضروری است که توسعه تفکر اسلامی همچنان در مخالفت با ظلم و یاری از مظلومین است که تضمین می یابد. امام علی(ع) در آخرین وصیت خود می فرمایند:کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا یعنی دشمن ظالم و یار مظلوم باشید
http://www.entekhab.ir/fa/news/50384/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B9%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D8%B9%D8%AA%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B4%D8%B9%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%A7%D8%AD%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%85-%D8%A8%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AF
http://www.jomhourieslami.com/1390/13901108/13901108_03_jomhori_islami_akhbar_dakheli_0012.html
روزنامه جمهوري اسلامي
08/11/1390
سرويس خبر: داخلي
بهمن، ماه زوال ديكتاتوريها
حسين علايي
بهمن ماه براي بسياري از ايرانيان و اخيرا براي كشورهاي عربي ايام پر خاطره و نشاط آوري است. در 12 بهمن سال 1357 مردم ايران توانستند با مبارزات مستمر خود امام خميني را پس از 14 سال تبعيد، با عزت و شكوه تمام به ميهن بازگردانند. شاه پس از سخنراني آيتالله خميني عليه اعطاء حق مصونيت قضايي به آمريكائيان به ويژه مستشاران شاغل در ايران، ايشان را در سال 1343 ابتدا به تركيه و سپس به عراق تبعيد كرده بود. در دوران تبعيد امام خميني، حكومت پهلوي آنقدر به بقا و پايداري خود اميدوار بود كه جشن هنر شيراز را با افتضاح تمام برگزار كرد و جشنهاي سلطنت 2500 ساله را با حضور تعدادي از سران كشورهاي جهان به راه انداخت. كارتر رئيسجمهور وقت آمريكا هم، ايران را جزيرة ثبات ناميد ولي مردم ايران، اين دوران را ايام توسعة ظلم و خفقان ميناميدند و با خود ميگفتند:
فغان زين همه ظلم و بيداد و آه
شب است و حصار و دل قتلگاه
گرچه سكوت قبرستاني بر اين دوران حاكم بود ولي بسياري از مبارزين منتظر ايجاد جرقهاي بودند تا بساط ظلم و طغيان را از سر كشور برچينند. با رحلت حاج آقا مصطفي فرزند امام خميني در اول آبان ماه 1356 زمينه براي تحرك مردم آفريده شد. مردم با استفاده از اين فرصت در مجالس ختم فرزند مرجع و پيشواي خود به دور هم جمع شدند. امام هم درگذشت فرزندشان را از الطاف خفية الهي ناميدند زيرا بار ديگر مردم ايران را عليه خودكامگي و استبداد نظام سلطنتي به خروش در آورد. به هر حال مردم ايران توانستند با مبارزهاي 15 ساله در 22 بهمن سال 1357 حكومت خودكامه و استبدادي محمد رضا پهلوي را ساقط نمايند و به عمر 2500 سالة نظامهاي پادشاهي در ايران خاتمه دهند. از فرداي همين روز بود كه فضاي آزادي در ايران طنين افكن شد و مردم توانستند احساس كنند كه حال ميتوانند حكومت دلخواه خود را با رفتن بر سر صندوقهاي رأي و با انتخاباتي آزاد و سالم بر سر كار آورند.
اما از سال گذشته بهمن ماه براي مردم كشورهاي عربي هم ماه سرنگوني طاغوتها شد. در روزهاي نزديك به آغاز بهمن ماه 1389 حاكم مادام العمر تونس با قيام مردم اين كشور به عربستان گريخت و از 6 بهمن ماه هم قيام گستردة مردم مصر شروع شد و در 22 بهمن سال گذشته هم حسني مبارك ديكتاتور مصر از حكومت 31 ساله به زير كشيده شد. امسال هم در اول بهمن ماه، علي عبدالله صالح رئيسجمهور مادام العمر يمن به آمريكا فرار كرد و راه براي ايجاد مردم سالاري در اين كشور باز شد. البته سقوط قذافي هم كه خود را رهبر مردم ليبي ميخواند را نبايد از نظر دور داشت. بنابراين به نظر ميرسد كه عمر نظامهاي استبدادي در جهان به پايان رسيده است و ديكتاتورها نميتوانند با خودكامگي بر مردم فرمانروايي كنند.آيا بهمن ماه سال آينده شاهد سقوط ديكتاتورهاي ديگري چون بحرين، سعودي و… خواهيم بود؟ و سيعلم الذين ظلموااي منقلب ينقلبون
http://www.greencorrespondents.com/2012/01/blog-post_2995.html
http://www.digarban.com/node/4579