فیلم ایرانی “جدایی نادر از سیمین” ساخته اصغر فرهادی جایزه بهترین فیلم خارجی “گلدن گلوب”، که یکشنبه شب در شهر لس آنجلس برگزار می شود، را دریافت کرده است.
این درحالی است که بیش از دو هفته از شروع اکران عمومی این فیلم در سینماهای آمریکا می گذرد.
این فیلم برای گرفتن جایزه بهترین فیلم خارجی گلدن گلوب با فیلم های “در سرزمین خون و عسل” به کارگردانی آنجلینا جولی، “گل های جنگ” به کارگردانی ژانگ ییمو، “پسری با دوچرخه به کارگردانی”برادران داردن، و فیلم “پوستی که در آن زندگی می کنم”، به کارگردانی پدرو آلمودوار رقابت می کرد.
لیلا حاتمی، پیمان معادی، شهاب حسینی، ساره بیات، سارینا فرهادی، بابک کریمی و مریلا زارعی در فیلم جدایی نادر از سیمین ایفای نقش کرده اند.
“جدایی نادر از سیمین” که لیلی حاتمی و پیمان معادی بازیگران نقش اول زن و مرد آن هستند، همچنین برای شرکت در هشتاد و چهارمین دوره مراسم اسکار، به عنوان نماینده سینمای ایران در این آکادمی انتخاب شده است.
اگر این فیلم به جمع ۵ فیلم منتخب بخش خارجی اسکار راه پیدا کند، نخستین نامزد ایران برای دریافت این جایزه پس از فیلم سینمایی “بچه های آسمان” به کارگردانی مجید مجیدی خواهد بود که در سال ۱۹۹۸ برای دریافت جایزه اسکار نامزد شد.
“جدایی نادر از سیمین” قبلا نیز برنده جوایز معتبر دیگری شده است.
این فیلم در شصت و یکمین دوره جشنواره بین المللی فیلم برلین جایزه خرس طلایی بهترین فیلم و ۲ جایزه خرس نقره ای بهترین بازیگر زن و بهترین بازیگر مرد این جشنواره آلمانی را دریافت کرده بود.
این فیلم در ایران نیز ۴ سیمرغ بلورین بهترین صدابرداری (محمود سماک باشی)، بهترین فیلمبرداری (محمود کلاری)، بهترین فیلمنامه (اصغر فرهادی) و بهترین کارگردانی (اصغر فرهادی) را از بیست و نهمین دوره جشنواره فیلم فجر دریافت کرد.
Source BBC
اصغر فرهادی و جدايی دولت از ملت
اصغر فرهادی و جدايی دولت از ملت
هنوز شاید يکساعت از اعلام برنده شدن فيلم «جدايی نادر از سيمين» اصغر فرهادی نگذشته است و شادی است که موج میزند ميان ایرانیها. پیام از اين رساتر و گویاتر نمیتواند باشد: مردمی که آزادی و شادی میخواهند، اين آزادی و شادی را به فرمودهی دولت و حکومت نمیپسندند و نمیخواهند. شادی حق مردم است؛ چيزی نيست که دولت و حکومت بر مردم روا بداند يا به آنها هديه کند. و اينکه شادی حق مردم ماست، سياسیترین مضمونی است که زاييدهی جنبش سبز است. رخداد امشب يک پيروزی نرم برای جنبش سبز بود. شب پیروزی شادی بر اندوه و رنج و افسردگی و نوميدی.
حاکمان جمهوری اسلامی – به ويژه کسانی که در اين چند سال زبانهی بیدادشان به فلک رسيده است و رمق و نفس آزادی و شادی ملت ما را ستاندهاند، چیزی جز رنج و غم و اندوه به ملت ما هديه ندادهاند. کدام حرکت به ويژه در اين چند سال در اين نظام رخ داده که دلی را شاد کرده باشد یا لبخندی بر لبانی نشانده باشد؟ کدام سخن و گفتار از سوی دولتمردان يا مسؤولان عالی اين نظام سر زده است که خاطر آزادگان و خردمندان و اهل ایمان و تقوا و صاحبان دلهای سالم و رمنده از بيماری دروغ و ریا را شاد کرده باشد؟ هر چه بيشتر میکاويم میبينيم که اين حاکمان نه تنها شادی و تبسم را به کسی هدیه ندادهاند بلکه هر جا توانستهاند شادی و آزادی و خرمی و آسايش مردم را از صغير و کبیر و پير و جوان و مرد و زن ربودهاند. تنها هنرشان تحميل شادی خودخواستهی نظامی و حکومتی و حقنه کردن فرهنگ سرهنگی بوده است.
امشب، گلدن گلوب و برنده شدن فرهادی آنقدر مهم نبود که هلهلهی شادی در دلهای ایرانيان. امشب، جوانهای که زير خروارها خاک و خاکستر ستم اين ماهها و سالها نفس میکشيد و به رغم هل من مبارز طلبيدنهای جاهلان مکرم و اراذلِ مقدم، و فتنهجو خوانده شدن و بیبصيرت ناميده شدن، همچنان زنده اما خاموش بود، سر از خاک بیرون کرد يعنی که ما همچنان شاد هستيم و شادی و اميد را نتوانستهايد از ما برباييد.
این مردم، به شادی دستوری تن نمیدهند. شادی تجويزی دلی را نمیگشايد و لبی را خندان نمیکند. درست بر عکس، هر جا که بخشنامه صادر کردند برای غم يا شادی، اين مردم خلافاش را رفتند و گفتند و کردند. درست همانجا که بر سر فرهادی کوفتند و طعنه و تحقير نثارش کردند، مردم نه به خاطر جايزه گرفتناش بلکه به خاطر همدلی و همراهی اين فرهادی با همين مردم، با او شاد شدند و با او لبخند زدند و با او به بيداد پشت کردند: فرهادی با مردم بود و از مردم و از مردم گفت و با مردم رفت. همين خردهرويدادهای ظریف است که کسی شايد توجه چندانی به معنای عميق آنها نکند ولی جنبش ما با همين خردهرويدادها زنده است و به پيش میرود. اصغر فرهادی و «جدايی نادر و سيمين» تنها يک نمونه و يک نماد آن است. اين ماجرا نمادين بود: نمادی از اينکه ملت ديگر همراه دولتی نيست که شادی را از او میربايد. این مردم هر جا که بخواهند بیآنکه منتظر صلاحدید و صوابديد نظام و حکومت و سرداران و سرهنگان فرهنگناشناس باشند، با سائقهی بشريت و انسانيت و صفای جان و دلشان شادی و هلهله میکنند. و اين مضمون همان است که در اين شعر درخشان شفيعی کدکنی متجلی است:
طفلی به نام شادی دیریست گم شده ست
با چشم های روشن براق
با گیسویی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر
اين واقعه پيامد سياسی ديگر هم البته برای ما دارد. رسانهها همواره در متن موجها زندگی میکنند. در اين روزها که جنگطلبان و گروهی از مخالفان حکومت ايران با سادهلوحی در ميدانِ برافروختن آتش حملهی نظامی به ایران بازی میکنند، این واقعه تا مدتی باعث میشود هم جهان و هم سياستمداران آمريکايی و غربی به خودِ مردم ایران بيشتر توجه کنند تا اينکه همهی هم و غمشان را صرف انتقام گرفتن از حاکمان ايران کنند و برای این کار از مردم ايران – با تحريمهای کمرشکن و فلجکنندهای که اولين و مهمترين قربانیاش خود مردم ما هستند – به مثابهی سپر استفاده کنند. پيام اين جایزه دوگانه است: يکی برای مسؤولان و مقامات ايرانی که همين تازه خانهی سينما را ويران کردهاند و رشد و رويش و قدر و حرمت ديدنِ سينمای ایران را جای ديگری به رغم ميلشان ديدند و ديگر برای سياستمداران غربی که به جای گشودن راهی به جلو، در لفافهی فشار آوردن بر حکومت ايران، ملت ما را بيشتر زخمی و رنجور میکنند.
برنده شدن اين فيلم، برنده شدن ماست؛ تصويری از شادی ماست. آن شادی که حق ماست. شادی به يغما رفتهی ملتی که همواره باید تاوان ندانمکاریها و بیخردیها و تعصبها و انتقامجويیها و عربدهجويیهای حاکماناش با ملت خود و با جهان را بپردازد. اين اتفاق، نويد بازگشت شادیهای ماست و اینکه شادی برای ما نمیميرد. ما به هر بهانهای شادی را خواهيم زيست هر چند حاکمان بيداد شادمانی ما را نپسندند:
ای دوست شاد باش که شادی سزای توست
این گنج مزد طاقت رنجآزمای توست
صبح امید و پرتو دیدار و بزم مهر
ای دل بیا که این همه اجر وفای توست
این باد خوش نفس به مراد تو میوزد
رقص درخت و عشوهی گل در هوای توست
شب را چه زهره کز سر کوی تو بگذرد؟
کان آفتاب سایهشکن در سرای توست
خوش میبرد تو را به سرِ چشمهی مراد
این جستوجو که در قدم رهگشای توست
ای بلبل حزین که تپیدی به خون خویش
یاد تو خوش که خندهی گل خون بهای توست
دیدی دلا که خون تو آخر هدر نشد
کاین رنگ و بوی گل همه از نافههای توست
پنهان شدی چو خنده در این کوهسار و باز
هر سو گذار قافلههای صدای توست
از آفتاب گرمی دست تو می چشم
برخیز کاین بهار گل افشان برای توست
با جان سایه گرچه در آمیختی چو غم
ای دوست شاد باش که شادی سزای توست
@۰۴:۰۷ | دوشنبه ۲۶ دی ۹۰|[جنبش سبز ] [نسخهی چاپ][ ارسال به بالاترين ]
(985 کلمه)
مطالب مرتبط
* تأملاتی در سخنرانی اردشير اميرارجمند در لندن
* تصوير متين سبز
* نشانههای بحران عميق مشروعيت و احساس عدم امنيت روانی
* فرصتِ بيداد
* بُرد و باخت؛ در اهميتِ چشمِ مسلح داشتن
* ستيزهجويان نئوکان صفآراسته در برابر جنبش سبز و منافع ملی ايران
* چشماندازهای جنبش سبز و بديل سياسی درونزا
Source blog.quqnous
شب یکشنبه، ۱۶ ژانویه ۲۰۱۲، شبی فراموش نشدنی و تاریخی برای سینمای مستقل و حیثیتآور ایران بود.
شبی که من و بسیاری از علاقمندان سینمای ایران، تا سپیده دم بیدار نشستیم و پلک نزدیم تا شاهد اعلام برنده شدن فیلم اصغر فرهادی و بالارفتن او و پیمان معادی از پلههای صحنه گلدن گلوب در شهر لوس آنجلس باشیم. و به دنبال آن، فضای مجازی فیس بوک را با پیامهای تبریک خود به هیجان آورده و سیل بیشمار لایکها و تشویقها را نثار فرهادی و گروه او و همه سینماگران مستقل ایران سازیم.
برای من که سینمای ایران را در این سالها از نزدیک دنبال کردهام، کاملا روشن است که این جایزه چه کسانی را از ته دل خوشحال و چه کسانی را برافروخته میکند.
شاید در شرایط امروز سینمای ایران، هیچ خبری نمیتوانست مثل خبر برنده شدن فیلم جدایی نادر از سیمین در مراسم گلدن گلوب، کام سینماگران مستقل ایرانی را شیرین کند. آنها در شرایط بسیار سختی به سر میبرند و با موانع بسیاری دست و پنجه نرم میکنند.
در شرایطی که مسئولان دولتی بدون توجه به خواستها و اعتراضات برخی از مهمترین سینماگران این خاک، خانه سینما را منحل کردهاند، شیرینی جایزه فرهادی، می تواند تا حدی از شدت این تلخی بکاهد. برای آنها هیچ چیز شیرینتر از این نیست که یکی از همکارانشان که جیرهخوار و مجیزگوی سردمداران سینمای دولتی نیست، با فیلمش توانسته است، سینمای جهان را فتح کند و بار دیگر در عرصه جهانی افتخارآفرین باشد.
فرهادی با این فیلم و موفقیتهای بینالمللیاش به چالش با تفکری خشن و مستبد برخاسته که با موجودیت سینمای مستقل ایران و حضور بینالمللی آن مخالف است و با تمام قدرت با آن میستیزد.
من نمیتوانم باور کنم که مسئولان دولتی سینمای ایران از برنده شدن اصغر فرهادی و فیلمش خوشحال شدهاند. چرا که دیدیم آنها چگونه به بهانه حرفهای فرهادی در خانه سینما در دفاع از برخی چهرههای برجسته سینمای ایران، جلوی ادامه فیلمبرداری جدایی نادر از سیمین را گرفتند و چگونه در مسیر انتخاب طبیعی این فیلم برای ارسال به آکادمی اسکار تا توانستند سنگ انداختند و مانع ایجاد کردند.
جایزه فرهادی میتواند یک «نه» بزرگ به همه کسانی باشد که با این فیلم و هر گونه حرکت مستقل در سینمای ایران مخالفت کرده و تیغ بر روی سینماگران مستقل و دگراندیش کشیده و میکشند.
از سوی دیگر برنده شدن فرهادی در گلدن گلوب، میتواند یک رویداد ملی باشد و غرور ملی ما را نمایندگی کند. چه بهتر که نماینده این غرور ملی یک سینماگر ماهر و هوشمند مثل فرهادی باشد. همان گونه که روزگاری این نقش را ابراهیم گلستان، فرخ غفاری، داریوش مهرجویی، سهراب شهیدثالث، بهرام بیضایی، امیر نادری، عباس کیارستمی و بسیاری دیگر با کارهایشان در عرصه جهانی انجام دادند.
به گمان من نقشی را که سینما در تاریخ ملت ایران بازی کرد، در تاریخ هیچ ملت دیگری ایفا نکرد. سینمای ایران با نبض جامعه ایران پیوند خورده و با آن میتپد. به همین دلیل موفقیت جهانی یک فیلم مثلا برنده شدن در اسکار یا گلدن گلوب میتواند در ایران به یک رخداد ملی تبدیل شود.
سینمای ایران، از ابتدای پیدایش خود، برای تثبیت خود در جامعه ایران و جوامع بینالمللی، با موانع بسیاری مواجه بوده و هست. تاریخ سینمای ایران با انکار، تهدید، سرکوب، خفقان و سانسور و ممیزی نوشته شد.
برنده شدن فیلم فرهادی در گلدن گلوب، سهم زیادی در تثبیت موقعیت جهانی سینمای ایران و موفقیتهای اقتصادی و حرفهای بینالمللی آن در آینده خواهد داشت. همان گونه که عباس کیارستمی، امیر نادری، محسن مخملباف، بهمن قبادی، جعفر پناهی، مجید مجیدی و رخشان بی اعتماد، نام سینمای ایران را در جشنوارهها و جوامع هنری و نخبهگرای سینمایی پرآوازه ساختند و راه را برای ورود فیلمسازان جوان دیگر به این عرصه هموار ساختند، اصغر فرهادی نیز با دریافت این جایزه، درهای سینما و سینماگران ایرانی به بازار جهانی فیلم به ویژه بازارهای ایالات متحده آمریکا را خواهد گشود.
به گمان من اگر سینماگران ایرانی به ویژه فرهادی بتوانند از این موقعیتی که برای این فیلم و سینمای ایران فراهم آمده و کانالها و شبکههای ارتباطی خود را با خریداران و پخش کنندگان فیلم در آمریکا به ویژه هالیوود، گسترش دهند، در آن صورت میتوان به «ملی» بودن این رویداد باور داشت.
من در مورد ارزشهای سینمایی و اهمیت هنری کار فرهادی بحث نمیکنم چرا که درباره آن، قبلا و در همین صفحه بارها نوشتهام. من به پیامدها و تاثیر جهانی این جایزه و اهمیت بینالمللی آن برای سینمای مستقل ایران کار دارم. برای بسیاری از منتقدان و تحلیلگران سینمایی غربی که فیلم جدایی نادر از سیمین را میبینند، باورکردنی نیست که بتوان در فضای سیاسی و اجتماعی امروز جامعه ایران، چنین فیلمی ساخت. فیلمی که بدون این که شعار دهد و یا به دستاویزهای سیاسی متوسل شود، بتواند توجه تماشاگران بینالمللی را به خود جلب کند و آنها را راضی از سالن سینما به بیرون بفرستد.
من دیدم که بسیاری از حاضران در سالن مراسم گلدن گلوب در لوس آنجلس، بعد از اینکه مدونا نام جدایی نادر از سیمین و ایران را بر زبان آورد، کامشان همانند مسئولان سینمای ایران تلخ شد و روی در هم کشیدند. حتی مدونا نیز برخلاف معمول این نوع مراسم، هیچ هیجان و شوری در صدا و رفتارش نبود. چرا که نام ایران امروز برای غربیها یادآور بمب هستهای، یادآور انکار هولوکاست، یادآور تحریمها، زندانیان سیاسی، ترور و جنگ است. آنها عادت کردهاند که نام ایران را در اخبار رسانههای خود با این نوع مسائل به یاد بیاورند و حالا برای اولین بار نام ایران را به عنوان برنده یکی از مهمترین جوایز سینمایی گلدن گلوب، یعنی جایزه بهترین فیلم خارجی که توانسته پدروآلمادوار اسپانیایی، ژانگ ییموی چینی، برادران داردن بلژیکی و انجلینا جولی آمریکایی را شکست دهد، میشنوند و نمی توانند آن را باور کنند. برای همین چنین واکنش سرد و بیروحی از خود نشان میدهند و با حیرت به دهان فرهادی چشم میدوزند تا بلکه احتمالا حرفی درباره اختناق و دیکتاتوری در ایران بشنوند اما نه فرهادی و نه فیلم او این انتظار آنها را برآورده نمیسازند. همان گونه که انتظارات سردمداران سینما و رسانههای دولتی در ایران از قبیل کیهان و فارس نیوز را برآورده نکرده است و حالا آنها با دیدن فرهادی در این مراسم و در کنار ستارگان زیبای هالیوود از مدونا گرفته تا انجلینا جولی و جسیکا آلبا و دیگران، حرف های زیادی خواهند داشت که علیه فرهادی و همکارانش عنوان کنند و برایش پرونده امنیتی بسازند تا نتواند کار بعدی اش را در ایران انجام دهد و رفته رفته به یک فیلمساز تبعیدی تبدیل شود.
اما اصغر فرهادی هوشمندتر از آن است که فریب این دسیسههای داخلی و خارجی را بخورد و قربانی این زد و بندهای چرکین سیاسی شود. او راه درازی درپیش دارد و این تازه آغاز پرش جهانی اوست
Source Mardomak
زمانی برای غر زدن.
سی و دو سال هست که ایرانیان همه جای دنیا سعی میکنند تصویری متمدن، با شخصیت، و فرهنگی از خودشون ارائه بدهند.بیشتر از سه دهه هست که در خارج و داخل به تعداد اساتید دانشگاه، پزشکان و … مینازند. تبلور غرور ملی در شکست آمریکا در جام جهانی فوتبال، در شکست استرالیا، در موفقیت فیلمهای عباس کیارستمی، … و حالا که فیلم برجسته اصغر فرهادی باز “غرور شکسته ملی را ترمیم کرد،” و “جانی به اهل خسته فرهنگ ایران داد.” اینا واسه ما نون نمیشه. اینا هیچ چی نمیشه. از این همه موفقیت عباس کیارستمی چی حاصل شد؟ خانه سینما تعطیل شد! نشد؟ از این همه موفقیت فوتبال چی حاصل شد؟ بنده خدا دایی که اسطوره فوتبال ایران هست، و باید مثل میشل پلاتینی در دنیا فوتبال سر باشد، باید بره روزی ۲ بار از یک عنتری مثل مایلی کهن خایه مال شکایت کنه . اینا واسه ما نون نمیشه. یک جوون ۳۲ ساله، فارغ التحصیل مهندسی شیمی شریف، را وسط خیابان میکشند، هیچ کی صداش در نمیاد. خانه سینما بسته میشود، هیچ کی صداش در نمیاد. سردار علائی نامه مینویسه، هیچ کی صداش در نمیاد. میرن جلو خونه علائی، هیچ کی صداش در نمیاد. نوریزاد میگه نامه بنویسید به اون قاتل بزرگ، هیچ کی صداش در نمیاد. این شبکههای اجتماعی واسه صدا در کردن هستش. نه باد در کردن.